گزیده ای از بهترین اشعاراستاد سخن

گزیده بهترین اشعار کوتاه و بلند شاعران معروف ایرانی

گزیده ای از بهترین اشعاراستاد سخن

۴,۹۵۱ بازديد


ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. او در نظامیهٔ بغداد، که مهم‌ترین مرکز علم و دانش جهان اسلام در آن زمان به حساب می‌آمد، تحصیل و پس از آن به‌عنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد. سعدی سپس به زادگاه خود شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آن‌جا اقامت گزید. آرامگاه وی در شیراز واقع شده‌است که به سعدیه معروف است.

بیشتر عمر او مصادف با حکومت اتابکان فارس در شیراز و هم‌زمان با حمله مغول به ایران و سقوط بسیاری از حکومت‌های وقت نظیر خوارزمشاهیان و عباسیان بود. البته سرزمین فارس، به واسطهٔ تدابیر ابوبکر بن سعد، ششمین و معروف‌ترین اتابکان سَلغُری شیراز، از حملهٔ مغول در امان ماند. همچنین قرن ششم و هفتم هجری مصادف با اوج‌گیری تصوف در ایران بود و تأثیر این جریان فکری و فرهنگی در آثار سعدی قابل ملاحظه است. نظر اغلب سعدی‌پژوهان بر این است که سعدی تحت تأثیر آموزه‌های مذهب شافعی و اشعری و بنابراین تقدیرگرا است. در مقابل، نشانه‌هایی از ارادت وی به خاندان پیامبر اسلام مشاهده می‌شود. سعدی بیش از آن که تابع اخلاق به‌صورت مطلق و فلسفی آن باشد، مصلحت‌اندیش است و ازین‌رو اصولاً نمی‌تواند طرفدار ثابت و بی‌چون‌وچرای قاعده‌ای باشد که احیاناً در جای دیگری آن را بیان کرده‌است. برخی از نوگرایان معاصر ایران آثار او را غیراخلاقی، بی‌ارزش، متناقض و ناهماهنگ قلمداد کرده‌اند.

سعدی تأثیر انکارناپذیری بر زبان فارسی گذاشته‌است؛ به‌طوری‌که شباهت قابل توجهی بین فارسی امروزی و زبان سعدی وجود دارد. آثار او مدت‌ها در مدرسه‌ها و مکتب‌خانه‌ها به‌عنوان منبع آموزش زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌شده و بسیاری از ضرب‌المثل‌های رایج در زبان فارسی از آثار وی اقتباس شده‌است. او برخلاف بسیاری از نویسندگان معاصر یا پیش از خود، ساده‌نویسی و ایجاز را در پیش گرفت و توانست – حتی در زمان حیاتش – شهرت زیادی به دست آورد. آثار سعدی در اصطلاح سهل ممتنع (سادهٔ دشوار) است و در آن‌ها نکته‌سنجی و طنز آشکار یا پنهان ملاحظه می‌شود.

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

 

بساط سبزه لگد کوب شد به پای نشاط

ز بس که عارف و عامی ،به رقص بر جستند

 

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدّتی ببریدند و باز پیوستند

 

به در نمی رود از خانگه یکی هشیار

که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

 

یکی درخت گل اندر میان خانه ماست

که سرو های چمن پیش قامتش پستند

 

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

خبرندارم از ایشان که درجهان هستند

 

مثال راکب دریاست ،کشته عشق

به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

 

****

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

 

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می‌رود

 

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می‌رود

 

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

 

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

 

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود

 

با این همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

 

گفتم بگریم تا ابد چون خر فرو ماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

 

باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

 

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

 

سعدی فغان از دست ما لایق نبودی بی وفا

طاقت نمی‌دارم جفا کار از فغانم می‌رود

 

*** عاشقانه ترین شعر سعدی ***

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

 

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

 

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

 

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها…

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

 

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

 

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

 

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست…

 

****

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

 

دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

 

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

 

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم

تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

 

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

 

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

 

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد

و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

 

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری

عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

 

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

 

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

 

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم

خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

 

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

 

******************* 

یک شعر از سعدی درباره عشق

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

 

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

 

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

 

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

 
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم


از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

 

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

 

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

 

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

 

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

 

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

 

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

 

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

 

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

 

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

 



بهترین اشعار سعدی در قالب مثنوی

 

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست

 

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام

سریر سلیمان علیه‌السلام؟

 

به آخر ندیدی که بر باد رفت؟

خنک آن که با دانش و داد رفت

 

کسی زین میان گوی دولت ربود

که در بند آسایش خلق بود

 

بکار آمد آنها که برداشتند

نه گرد آوریدند و بگذاشتند

 

****

یکی گفت با صوفیی در صفا

ندانی فلانت چه گفت از قفا؟

 

بگفتا خموش، ای برادر، بخفت

ندانسته بهتر که دشمن چه گفت

 

کسانی که پیغام دشمن برند

ز دشمن همانا که دشمن ترند

 

کسی قول دشمن نیارد به دوست

جز آن کس که در دشمنی یار اوست

 

نیارست دشمن جفا گفتنم

چنان کز شنیدن بلرزد تنم

 

تو دشمن‌تری کاوری بر دهان

که دشمن چنین گفت اندر نهان

 

سخن چین کند تازه جنگ قدیم

به خشم آورد نیکمرد سلیم

 

ازان همنشین تا توانی گریز

که مر فتنه خفته را گفت خیز

 

سیه چال و مرد اندر او بسته پای

به از فتنه از جای بردن به جای

 

میان دو تن جنگ چون آتش است

سخن‌چین بدبخت هیزم کش است




شعر مثنوی کوتاه از سعدی

نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید

سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز

به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست

که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید

زیباترین تک بیت های ناب سعدی

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

 

****

به دیدن از تو قناعت نمی‌توانم کرد

حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست

 

****

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

 

*******************


گلچین اشعار سعدی

 

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

 

****

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

 

****

سعديا بی وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم

ترک جان عزيز بتوان گفت ترک يار عزيز نتوانيم

 

****

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

 

****

من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

 

****

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

 

نمونه رباعیات سعدی

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

واگاهی نیست مردم بیرون را

 

الا مگر آنکه روی لیلی دیدست

داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

 

****

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم

صد خرمن شادی به غمی بفروشیم

 

در یک دم اگر هزار جان دست دهد

در حال به خاک قدمی بفروشیم

 

****

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم

صوفی شوم و گوش به منکر نکنم

 

دیدم که خلاف طبع موزون من است

توبه کردم که توبه دیگر نکنم

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.